گرفتار شدن. اسیر شدن. پای بند گردیدن: گر این سان بیک بلده گشتی زبون که در پیش تخت تو ریزند خون. (گرشاسب نامه ص 154). آن مرغ که بود زیرکش نام در دام بلای تو زبون گشت. عطار. ، لاغر و نزار شدن. خسته و فرسوده گشتن: چو می تان بشادی شود رهنمون بخسبید تا تن نگردد زبون. فردوسی. ، مقهور شدن. مغلوب گشتن. خوار گردیدن: همه روم تا خاور و هند و چین زبون گشت گرشاسب را روز کین. (گرشاسب نامه ص 328). نیست از مردی عروس دهر را گشتن زبون زن که خائن بود بر شوهر بمعنی شوهر است. جامی. ، خوار شدن. ذلیل گردیدن: چنان خوار گشتیم و زار و زبون که یک تن سوی ما گرایدبخون. فردوسی
گرفتار شدن. اسیر شدن. پای بند گردیدن: گر این سان بیک بلده گشتی زبون که در پیش تخت تو ریزند خون. (گرشاسب نامه ص 154). آن مرغ که بود زیرکش نام در دام بلای تو زبون گشت. عطار. ، لاغر و نزار شدن. خسته و فرسوده گشتن: چو می تان بشادی شود رهنمون بخسبید تا تن نگردد زبون. فردوسی. ، مقهور شدن. مغلوب گشتن. خوار گردیدن: همه روم تا خاور و هند و چین زبون گشت گرشاسب را روز کین. (گرشاسب نامه ص 328). نیست از مردی عروس دهر را گشتن زبون زن که خائن بود بر شوهر بمعنی شوهر است. جامی. ، خوار شدن. ذلیل گردیدن: چنان خوار گشتیم و زار و زبون که یک تن سوی ما گرایدبخون. فردوسی
دیدن فزون شدن درخواب، فزونی که خیر و صلاح بود، به تاویل نیک بود و فزونی که شر و فساد بود بد است. محمد بن سیرین دیدن فزون شدن درخواب، فزونی که خیر و صلاح بود، به تاویل نیک بود و فزونی که شر و فساد بود بد است.
دیدن فزون شدن درخواب، فزونی که خیر و صلاح بود، به تاویل نیک بود و فزونی که شر و فساد بود بد است. محمد بن سیرین دیدن فزون شدن درخواب، فزونی که خیر و صلاح بود، به تاویل نیک بود و فزونی که شر و فساد بود بد است.